بوی یوسف می رسد، یعقوب وا کن دیده را
بشکن ای کنعانِ دل، دروازه ی پوسیده را
بار الها زودتر در جمعِ مشتاقان رسان
ناجیِ گمگشته از دیده ها پوشیده را
اللهم عجل لولیک الفرج
بوی یوسف می رسد، یعقوب وا کن دیده را
بشکن ای کنعانِ دل، دروازه ی پوسیده را
بار الها زودتر در جمعِ مشتاقان رسان
ناجیِ گمگشته از دیده ها پوشیده را
اللهم عجل لولیک الفرج
تو چشمه ای و آبِ حیاتی به جز تو نیست
امروز روی لب صلواتی به جز تو نیست
حالا تمامِ مردمِ این شهرِ پر گناه
فهمیده اند راهِ نجاتی به جز تو نیست
اللهم عجل لولیک الفرج
بدونِ روی تو تحویلِ سال بی معناست
بهار و عید و گل و شور و حال بی معناست
بهار با تو می آید تویی که عیدِ منی
تلاشِ منتظرانِ بی وصال بی معناست
اللهم عجل لولیک الفرج
تو که از حالِ دلِ خسته ی ما آگاهی
همه جا بوی تو پیچیده مگر در راهی؟
نعره حیدری ات کی رسد از کعبه به گوش؟
ای که زهرایی و عباسی و ثاراللهی
اللهم عجل لولیک الفرج
یک جمعه می رسد که شعرِ فرج نخوانیم
تنگِ غروب دیگر ما منتظر نمانیم
با لطفِ حق به زودی با چشمِ خود ببینیم
ما در سپاهِ حیدر با صاحب الزمانیم
اللهم عجل لولیک الفرج